+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴ساعت 0:2  توسط حسین
|
با دیدن اسم امام بر روی یک اعلامیه در قبل از انقلاب زندگی اش عوض شد با شروع جنگ تحمیلی از اولین رزمندگانی بود که با زحمت بسیار خودش را به جبهه رساند و در آخرین سه شنبه سال 1359 چشمهای دنیایی خود را در منطقه عملیاتی چغالوندتقدیم معبود خویش نمود کهن تخلص جانباز روشندل عباس شنکایی می باشد که لحظه مجروح شدن خود را در این شعر چنین آورده است
نازک بدنی آمد و می ریخت به جامم جز رایحه ای زآن همه نآمد به مشامم افتاد قدح از کف و می ریخت به یکبار ساقی ز کنارم شد و من خیره به جامم می ریخته از جام ولی بوی خوشی هست من مات که این عطر دلاویز چه نامم عطر تن ساقی است دلا یا ز می اوست این نیز ندانم عجبا مست کدامم دل در طلب ساقی و می هر دو زند پر کی دست دهند این دو به من وه که چه خامم آنگه که پری بود بر آن اوج نرفتم اینک که پرم سوخته و بسته ی دامم صد حیف کزان می لب خود تر ننمودیم تا باز کی اوفتد کهن این قرعه به نامم
+ نوشته شده در جمعه ۲۲ آبان ۱۳۹۴ساعت 1:16  توسط حسین
|
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲ساعت 8:27  توسط حسین
|
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۲ساعت 22:49  توسط حسین
|
اسمش کیارش بود توی گردان شایعه شده بود که نماز نمیخونه. مرتضی رو کرد به من و گفت: «پسره انگار نه انگار که خدایی هست، پیغمبری هست، قیامتی، نماز نمیخونه...»
حاجی فرستاده بود دنبالم. رفتم سمت سنگر عملیات. پتو را که کنار زدم، دیدم کیارش هم توی سنگر نشسته. سلام کردم و وارد شدم عرض شود خدمت آقا جواد گل که فردا کمین با آقا کیارش، انشاءالله توی سنگر حبیباللهی. گفتم در جریان باشید و آماده. امشب خوب استراحت کنید، ساعت سه صبح جابجایی نیرو داریم. انشاءالله به سلامت برید و برگردید وقتی دو نفری توی سنگر کمین، بیستوچهار ساعت مأمور شدیم، با چشم خودم دیدم که نماز نمیخواند. گفتم: «تو که واسه خاطر خدا میجنگی، حیف نیس نماز نمیخونی؟!» اشک توی چشمهای قشنگش جمع شد، ولی با لبخند گفت: «میتونی نماز خوندن رو یادم بدی؟»
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۲ساعت 0:38  توسط حسین
|
دقائقی قبل از عملیات والفجر8، علی اصغر چهره ای متفکرانه به خود گرفته بود. وقتی قایق ها بسمت فاو حرکت کردند، در میان تلاطم خروشان اروند، اصغر ناگهان ازجا برخاست و گفت: بچه ها! سوگند به خدا من کربلا را می بینم... آقا اباعبدالله را می بینم... بچه ها بلند شوید کربلا را ببینید.
از حرفهایش بهت مان زده بود. سخنانش که تمام شد، گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش. آرام وسط قایق زانو زد. خشک مان زده بود. بصورتش خیره شدم، چون قرص ماه می درخشید و خون موهایش را خضاب کرده بود.»(روایت سید حبیب ساداتی)
+ نوشته شده در جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲ساعت 0:2  توسط حسین
|
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲ساعت 15:23  توسط حسین
|
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۲ساعت 0:3  توسط حسین
|
+ نوشته شده در جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۲ساعت 0:3  توسط حسین
|
هفته بسیج یادآور صداقت جاری در دوران دفاع مقدس است. دورانی که فرزندان حضرت روح الله (ره) دل به فرمان امام و مراد خویش داشتند. صمیمیت و مهربانی جاری در جبههها هرگز فراموش نمیشود. جبههای که صلوات بر محمد و آل محمد علیهم السلام شناسنامه آن بود.
+ نوشته شده در یکشنبه ۳ آذر ۱۳۹۲ساعت 21:23  توسط حسین
|
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۲ساعت 9:51  توسط حسین
|
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۲ساعت 23:0  توسط حسین
|
|
|